یکشنبه، ۱۶ دی ۱۳۸۶
هست تا هست ونیست که نیست، آخور بندِ خاطرات!!...هست؟ نیست؟!....چار میخ به فکر! به تیله! به خاطره!...... چار میخ به فکر! به دستکشِ قرمز سنجاق شده به پاکت روی میز! به خاطره!......چار میخ به فکر!! به قول پیشاهنگی با سه انگشت شق، یعنی بیلاخ! به خاطره!...... چار میخ به فکر!! به دریای با ماهی و بی ماهی و آبِ شور و ماهیِ شور و.... عق بزن و خاطره سِیر کن!!........ هست تا هست و نیست؟!...
حالا بشمار دوخیک!.... خونِ ماسیده به دیوار! تیر خلاص کشدار! دستبندِ قپونیِ مارکدار! چلوکبابِ بازار! نمک ید دار!.. بشمار دوخیک!!!....عق بزن و خاطره سیر کن، just this!...... آخ که چه خوبه برگشتن ات، تقی! کم مونده بود بترکم!............... 1comments
جمعه، ۱۴ دی ۱۳۸۶
|