|
نیچی مو...نیچه وو...با بوم بوم و صدای نازک و نازِ دخترکِ روس Tatu،مرا که خرابم از نشئه می، از راه بدر می کند!...بلند می شوم و کنار ساحلِ سرد....رو به دریا... گوشیِ گوشیِ سونی اریکسونِ (910 بقیه اش را نمی دانم) به گوش.....می رقصم!......و این (همه) آدم از زمره بستگان و خویشاوندان و دوستانِ نزدیک و کم رودربایستی و پر رودربایستی!.....کسی پاپی ام نمی شود که می دانند دوستِ تقی که مست باشد، رومینِ امیل زولا هم به دیوانگی او نیست؛ پس شماتت و سرزنشِ آبرو رفته های خجالت کشیده، می ماند برای بعد از مستی!......
یاسی پینی مایو....ادیت ناگو واریِت.....بوم بوم!...فکر کنم به جز آن تکان های الکی و بی مسمی که گاه گاه، گاهِ شنیدنِ موسیقای دلنشین به بدنم می داده ام، هیچگاه نرقصیده ام...هیچ وقت!.... از آن دور دور ها و دورانِ بچگی، از رقص خجالت می کشیدم....مخصوصا رقص ماده ها! یادم می آید تا همین چند سال پیش، هر بار که شاهدِ رقصِ زن یا دختری بودم، سرم را از خجالت پایین می انداختم...خوشم نمی آمد!..اما حالا می توانم تحمل اش کنم و بفهمی نفهمی اگر آن ماده خوب برقصد، دلم قیلی ویلی می رود...چه لذتِ دیر یافته ای!!... مستی که می گذرد چیزی از رقصیدنم بیاد نمی آورم...! فقط وصله تنم که از پشت بغلم می کند و گونه اش را می چسباند به پشتم و می گوید :...چه رقص ات عجیب بود!! شانه هایم را بالا می اندازم..... 3comments
|