khik  


 


 

 
یک‌شنبه، ۳ دی ۱۳۸۵

 
  
نیچی مو...نیچه وو...با بوم بوم و صدای نازک و نازِ دخترکِ روس Tatu،مرا که خرابم از نشئه می، از راه بدر می کند!...بلند می شوم و کنار ساحلِ سرد....رو به دریا... گوشیِ گوشیِ سونی اریکسونِ (910 بقیه اش را نمی دانم) به گوش.....می رقصم!......و این (همه) آدم از زمره بستگان و خویشاوندان و دوستانِ نزدیک و کم رودربایستی و پر رودربایستی!.....کسی پاپی ام نمی شود که می دانند دوستِ تقی که مست باشد، رومینِ امیل زولا هم به دیوانگی او نیست؛ پس شماتت و سرزنشِ آبرو رفته های خجالت کشیده، می ماند برای بعد از مستی!......

یاسی پینی مایو....ادیت ناگو واریِت.....بوم بوم!...فکر کنم به جز آن تکان های الکی و بی مسمی که گاه گاه، گاهِ شنیدنِ موسیقای دلنشین به بدنم می داده ام، هیچگاه نرقصیده ام...هیچ وقت!.... از آن دور دور ها و دورانِ بچگی، از رقص خجالت می کشیدم....مخصوصا رقص ماده ها! یادم می آید تا همین چند سال پیش، هر بار که شاهدِ رقصِ زن یا دختری بودم، سرم را از خجالت پایین می انداختم...خوشم نمی آمد!..اما حالا می توانم تحمل اش کنم و بفهمی نفهمی اگر آن ماده خوب برقصد، دلم قیلی ویلی می رود...چه لذتِ دیر یافته ای!!...

مستی که می گذرد چیزی از رقصیدنم بیاد نمی آورم...! فقط وصله تنم که از پشت بغلم می کند و گونه اش را می چسباند به پشتم و می گوید :...چه رقص ات عجیب بود!!

شانه هایم را بالا می اندازم.....

   3comments



 
  
باز هم مدتي است كه عاشقي ات به اوركت آمريكايي بدجور یقه جفت کرده و شاید بخاطر رفتن (او) باشد!...خدا شاهد است که نمی دانم!...این ندانستن هم این روزها بدجوری یقه جفت کرده، گل مولای من..دوخیکِ محبوبم!..اینکه نيستي و حرفايم كل اجمعهم مي ماسد و مي ماند توي اين سينه وامانده، چیزی نیست که عجیب باشد و ندانیش...تو همه چیز مرا خوب می دانی..حداقل بیشتر اش را می دانی.....

فرض کن آب سربالایی برود و (او) برگردد و بعدها و بعدها، پشتِ سرش را نگاه کند و من زنده باشم در حوزه دید (او)،.... اگر دیگر آشنایی ندهد چه؟!!....اگر آشنایی بدهد و نگاهش آشنا نباشد، چه؟!!....اگر...اگر..اگر! آنوقت من چه کنم، دوخیک؟! هاا؟!!

دوخیک ام! وقتی چیزی یا کسی برایت...اصلا نمی گویم (برای تو)، می گویم (برای من)، چرا که عاشقی ات من با همه دنیا توفیرِ تومن به تومن دارد.....آها، وقتی کسی یا چیزی برایم می شود (تنها چیز یا کس)، مثل همان (اورکتِ آمریکایی)، چه سخت می شود که برود و نباشد.......که نباشد و نتوانی پیدایش کنی!

اين روزها عاشقي ات به اوركت آمريكايي بدجور یقه جفت کرده....... اين روزها عاشقي ات به (او) بدجور یقه جفت کرده.......

   1comments



........................................................................................

سه‌شنبه، ۲۱ آذر ۱۳۸۵

 
  
مريم خاكيه ... خودمونيه ، از دلش خبر دارم !.... قدم زدن رو دوست داره .... خورشيد رو دوست داره .. پرنده ها رو دوست داره.... آب رو دوست داره ...بارون رو دوست داره... اونم مثل من دلش ميخواد تو آب گريه كنه .. ...اونم مثل من عاشق گل صحرايه ....اونم مثل من از گل مريم متنفره !! ... مريم زير بار حرف زور نميره . تو چشام نيگا ميكنه و حرف دلش رو ميزنه !!. آره ... مريم اينجوريه ، از دلش خبر دارم !!

ميترا مثل گل ميمونه ...مثل يه شاخه گل تو دسته گل گلفروشي ... از دلش خبر دارم !! عشق رو دوست داره ، عشق كردن رو بيشتر! .... گل گلدوني رو دوست داره ... قدم زدن تو خيابون رو دوست داره .... دوست داره يه پرنده خوشگل تو قفس داشته باشه .... دوست داره روزاي باروني ، زير چتر ، به آسفالت بارون خورده نيگا كنه !! ... از گل مريم هم بدش نمياد ....آره، ميترا اينجوريه ، از دلش خبر دارم!.

ميترا ازم ميپرسه : الان چي بهت حال مي ده؟

دستم رو دراز ميكنم و با انگشت اشاره دست راستم آسمون رو بهش نشون ميدم!!

: پرواز كني؟!

سرم رو بعلامت نفي تكون ميدم…. اون نمي تونه بفهمه من چي ميخوام!.

مريم ازم ميپرسه : الان چي رو بيشتر از همه چيز دوست داري؟

دو تا دستم رو از هم باز مي كنم ، روي پنجه پاهام بلند مي شم و دور خودم مي چرخم!

: پرواز كني؟

سرم رو بعلامت نفي تكون ميدم …. مريم مي خنده، مثل هميشه نخودي . اون نميتونه بفهمه كه من چي ميخوام، اما سعيش رو ميكنه!!

   2comments



........................................................................................

سه‌شنبه، ۱۴ آذر ۱۳۸۵

 
  
....سخنم را با اين مصراع می آغازم که : مرحبا بر راحله جان ، مرحبا!.....که کلامش و نه کلامش که خامه اش روح را می نوازد و جسم را می سوزد و انگشت می خلد به هر چه نابد تر زوایای جان که ترکیبی مرکب است از همان جسم و روان و صد البت که این را به end زنانگی اش دِین دارد و مبارک است ارسال این شعار که : ..روح منی، راحله !....بت شکنی، راحله !..... و نیز مباح است در این مقال، هبه بیتی از شیخ اجل به خاتون نازک اندیش و حق تعالی نیز کرمش ذوقبضه است در بخشش آن چه از آن اوست که همان بیت شیخ اجل است.......

از دست و زبان که بر آید کز عهده شکرش به در آید.........

و بقول ساکن اتاق : می ارزد که گاه این فراجِ منظوم را بخوانی و بلمبانی و بگیرانی ......و باز بخوانی و بلمبانی و بگیرانی!

ترجمه خط فوق : آخ که با این نوشته ، می چسبه چایی - سیگار کردن!!....

فراج= جمع فرج

********


اون بالا تمومش پشششششششششششششششششششم!....جدی که این پشتک و وارو زدن برا آزادیِ (زنان جون) و به عبارتی آزادی خواهیِ جنسیتی، تهوع آوره!...تو فضایی که نفس کشیدن رو هم نذری به تمومِ این گله مستحقِ فلاکت می دن، کسی که از جنسیت و نر و ماده و ظلم مضاعفِ رواداشته به جامعه مواد (جمع ماده به معنای زنان) بگه، به ریشِ بند انداخته اش (واجبی هم بد نیست) می خنده!...هر کی مخالفت کنه با من، ممکنه فحشش بدم!!!.....
تقی دوخیک هم با شعار :..صحیح است!...صحیح است! منو تایید می کنه!.....

   4comments



........................................................................................

 

 

November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 May 2007 June 2007 July 2007 September 2007 January 2008 February 2008 March 2008