|
تکرار...............
يه روز خيلي سرحال بودم ، بيدليل از همه چيز و همه كس خوشم ميومد ...من معمولا اينجوري ام، خوش بودنم دليل نميخواد . تو اينجوري نيستي ؟؟!! .... خوش بودم و سردماغ . تو كوچه راه افتادم با زمزمه زيرلب، آخه يه ته صدايي هم دارم .... از روبرو (مريم) رو ديدم كه داره مياد طرف خونه شون . ايستادم و بهش زل زدم ! چرا ؟؟!! .. بيخودي ! .. همينجوري !. وقتي كنارم رسيد، بهش گفتم : هواخواتم ! ... خاطرخواتم ! ... نيگام كن !! . البته با آهنگ اينارو گفتم . چرا گفتم ؟؟!! .. بيخودي ! ... همينجوري ! مريم معطل نكرد ، خنده اش رو ريخت تو صورتم ... قلبم افتاد پايين ... گرفتارش شدم!! 000000000000000 يه روز خيلي سرحال بودم . بي دليل از همه چيز و هر كس خوشم ميومد ... من معمولا اينجوري ام ، خوش بودنم دليل نميخواد. تو اينجوري نيستي؟؟!! خوش بودم و سردماغ ، جلوي در قدم مي زدم ، با زمزمه زيرلب، آخه يه ته صدايي هم دارم .... از دور ميترا رو ديدم كه داره مياد. ايستادم و بهش زل زدم ! . چرا زل زدم ؟؟!! .. بيخودي !... همينجوري !. وقتي مي خواست از كنارم رد بشه ، بهش گفتم : مخلصيم ! ... ميخواين كلاسورتون رو براتون بيارم ؟! تازه حاضرم براتون معلق هم بزنم!!. ميترا ايستاد ... چند لحظه ... شايد فقط 3 ثانيه ! . يه لبخند هزارتومني تحويلم داد .. به من كه بي لبخند و جدي نيگاش ميكردم !.، بعد راهش رو ادامه داد . لبخندش گرفتارم كرد! 2comments
|