khik  


 


 

 


 
  
شاید این بار دخترک موهایش را برایم بتراشد از ته.....آنقدر دوستم دارد که اگر بخواهم این کار را بکند، می کند!!....موهایش را می تراشد....پیراهن چیتِ دامن گشاد گلدارش را می پوشد و دم دمای غروب می آید پایینِ آن تپه پر چمن که از صبح زود یا حتی شبِ قبل از آن صبح زود به انتظارش نشسته ام!...... تکیه داده ام به عصای 4500 تومانی ام و از بالای تپه نگاهش می کنم، نیش ام وا نمی شود برایش دست تکان نمی دهم،؛ اما او دست تکان می دهد! نمی گویم :....هاااااااای سلام دختر! خوبی؟!!...... دختر نمی داند که من عصای 4500 تومانی دارم و تکیه به عصا داده ام و شاید (همه چیز) مثل (همه وقت) دیگر نباشد.....! مثل همیشه وقتی می رسد بالا، هن وهن می زند...چشم است دیگر!...عصا است دیگر!...دختر است دیگر!...عصایم را می بینید و .......

: نانجیبِ لنگ! (بغض کرده می گوید این را).....

: آها دختر!.... همینه دیگه!

دختر که مالِ من است و مالِ هیچکسِ دیگر نیست و مثلِ (همه) نیست، دستپاچه است و لبهایش می لرزد....به این می گویند یک نقاشیِ بدیع و زیبا از من و دختر و غروب و تپه سرسبزی که بعد از مرگم مالِ دختر است!.....غروبی که همیشه زیباست و دخترک که لب اش می لرزد و من که به عصا تکیه داده ام!..... جل الخالق....! ....صدای دختر هم می لرزد......می خواهد از عصا چیزی نگوید و نشنود از من چیزی نگوید و نشنود...می خواهد (همه چیز) مثل (همه روزهای) دیگر قرارمان باشد.....می گوید..

: مصاحبه مِستِر رئیس جمهور رو شنیدی؟!

: دختر! فکر کن من نباشم تو بازم بیای روی این تپه!

: یعنی ممکنه تحریم اقتصادی کنن؟!

: ممکنه من نباشم و تو بیای روی این تپه، با دوست پسرت که دوستش داری و دوستت داره؟!

: می ترسم سبیل چنگیزی!... دوست ندارم!...از جنگ می ترسم! از برادر کشی می ترسم....! (چه بغضی دارد این دختر)

: اگه خواستی بیا!...وقتی من نباشم تپه دیگه، تپه توست!... اما نکنه منو واگو کنی........

: این مملکت رو به گند کشیدن....
.
: نکنه ببریش کنار اون تک درخت بالای تپه.....

: حالم از همه شون بهم می خوره......

: نکنه یه وقت نانجیب یا نجیب و یا هرچیز دیگه شبیه این صداش کنی......

: پس این روشنفکرای گه خورده صاحاب چه غلطی می کنن....

: نکنه کنار اون درخت روی زمین بنشونیش و بهش تکیه بدی.....

: حق این ملته!....هر چی بسرشون بیاد حقشونه.....

: دختر! نکنه خدای نکرده وقتی می بوسیش، لاله گوشش اش رو بکشی......

: دیگه نمی تونم تحمل کنم.....چطور این مردم می تونن اینقدر بی رگ و پفیوز باشن....

: نکنه دختر................................

بغض دختر می ترکد.....نگاهم میکند و سرش را چند بار به چپ و راست می گرداند و می دود....
می دود که برود ... از بالای تپه تا پایین، سه قدم یکی.......

من به عصای 4500 تومانی ام تکیه داده ام....من لنگ ام....من نمیی توانم بدوم.......می مانم و آتشی به سیگار و تماشای غروب!...چه مملکت تخمی است این مملکت..........

   5comments



........................................................................................

 

 

November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 May 2007 June 2007 July 2007 September 2007 January 2008 February 2008 March 2008