|
باز هم تا خرخره خورده ایم و کف به لبمان است, من و تقی!....هر دومان که نه, یکی مان که تقی باشد با شورت مامان دوز و من با پیژامای خاکستری راه راه!....اما زیر پیراهن هردومان یکی است...زیر پیراهن کاپیتان اصل!...اصل اصل چین!...زیر پیراهن من تمیز و مال تقی کثیف؛ اما هردو سوراخ و کهنه!
این مواقع که مستی و سردماغ و شنگول و گنگ، چه حالی می دهد رفاقت و کلاس رفاقت گذاشتن...... : تقی جان! ذره ذره رفتنم را می بینی؟! : می بینیم رها جان!...می بینیم!. : تقی جان! اشتباه کجا بود که اینطور می روم؟!!ذره ذره....پسک پسک... : رها جان! گناه تو همان گناه رضای من است که آن شب کذایی کشتم اش و خلاصه که، بای ذنب قتلت و...خلاص.... : تقی جان بریز باز هم ....باز هم بریز که خراب شوم، خراب و فراموش کنم عاشقی را، تقی جان! : عاشق و فراموشیِ عشق؟!! اگر سرب داغ توی ماتحت ات کنند، حاشا و کلا که ترک آن عشق کنی! : اااااه! تقی جان بودای مزلفِ من! چقدر فلسفه می زنی؟! بریز....! امشب چه کنیم تقی؟!! دست افشان و قنبل وسماع یا نوحه خوانی و سینه زنی و عزا؟!! : رها جان! حس و حالت و صدایت با نوحه می خواند امشب...بخوان نوحه را رها جان که اسیرِ آن نوحه هایت هستم وقتی عاشقی و مست و غمگین و تاریک،.... بخوان رهاجان، بخوان!...... می خوانم: اسیران تشنه!...اسیران غمگین!.....اسیرانّ تنهااااااا...بدنبال آبند....بدنبال آبند.... دوخیکِ مست به سرو سینه می کوبد و ضجه می زند..... 1comments
|